قیام عاشورا
قیام عاشورا
سازوکار وجودی انسان
یکی از پدیدههای عالم، انسان است. همه ما مصادیقی از انسان هستیم. ما میخواهیم ببینیم
سازوکار وجودی انسان چگونه است. همه ما اولاً و به ذات میخواهیم بقای خودمان را حفظ کنیم.
همه میخواهیم غذا بخوریم و هوا تنفس کنیم و مسکن داشته باشیم و تمام لوازم آرامش را فراهم
کنیم و تمام انسانها همینطور هستند. یعنی انسان هم مانند سایر موجودات، میخواهد منافع
را به سوی خودش جذب کند. اگر شما در روابط تان با افراد، شخصی را ببینید که از حقوق و منافع
خودش میگذرد و به دیگران میدهد، بلافاصله این جا توقف میکنید و برایتان؟ ایجاد میشود که
این شخص چرا از منافع خودش میگذرد؟ در ابتدا با سوءظن به قضیه نگاه میکنید و میگویید که
امروز اینطور با من رفتار میکند تا من به او اطمینان کنم تا فردا سر مرا کلاه بزرگی بگذارد. ولی مدتی
میگذرد و شما او را امتحان میکنید و متوجه میشوید که نخیر، او اهل کلاهبرداری نیست و همین
طور به شما و دیگران خدمت میکند و از حقوق و منافع خودش گذشت میکند. باز احتمالات دیگری
میدهید؛ شاید میخواهد شهرت پیدا کند و در بین مردم معروف شود، ولی میبینید که این حرفها
نیست میگویید شاید اصلاً انسان بیعرضه است از باب نادانی و بیدست و پا بودن،حقوق خودش
را از دست میدهد.
وقتی وارد میدان عمل میشوید، میبینید که اتفاقاً از همه قویتر و باهوشتر است و توانایی بالاتری از
دیگران دارد. همین که این اقدامها برایتان روشن میشود، به شما که حس احترام به آن شخص ایجاد
میشود و فرقی هم نمیکند که این شخص، چه دین و مذهبی داشته باشد. شما اگر در شرق و غرب
عالم، چنین افرادی را ببینید که در آن توانایی و دانایی، حقوق و منافع دیگران را بر منافع خود مقدم میدارند،
به آنها احترام میکنید. حال این انسان که جای خود دارد، ما اگر کسی را پیدا کنیم که فقط سر ما را کلاه
نگذارد، میگوییم باید این شخص را بر روی سرمان جای بدهیم، حال اگر از منافع خودش هم بگذرد که
دیگر فوقالعاده است.
اما شخص دیگری را میبینید که نه تنها از حقوق و در منافع خودش میگذرد، بلکه آن چیزهایی که
در پیرامونش به او وابستهاند، آنها را هم نسبت به دیگران ادا میکنند. همه ما گاهی اوقات، خود
من سختی میکشید برای اینکه فرزندان و همسر ماند و راحتی زندگی کنند. حتی برخی جنایت
میکنند تا فرزندشان راحت باشد، برای این که فرزند و عیال انسان در باب خود انسان است، و اصولاً
انسان به هر کسی محبت پیدا کند، آن شخص را بر خود مقدم میدارند. حالا ما به صورت کنید همان
خانواده مان را در نظر میگیریم، البته ممکن است یک نفر به طور خاص ظاهراً و باطناً، کسی را از
خودش هم بیشتر دوست بدارد. به هر حال آن کسی که مورد احترام و در آن میبینیم که دیگران را بر
بچه خودش مقدم میداردو حتی بینیازی و همسرش قایل نمیشود، بلکه دیگران برابر همسر خودش
مقدم میدارد. برادرش را همین طور، شهر خودش را همین طور. اصلاً هر چه را که نوعی نفع و تعلق خاطر
در آن وجود دارد، این تعلق خاطر را قطع کرده و دیگران را مقدم میدارد. این شخص با اینکه بعد از آن به
توانایی و دانایی دارد، ولی وقتی که مقام گذشت از منافع باشد،او ردیف اول قرار میگیرد .
آیا این طور نیست که هر چه درجه گذشته او بالاتر باشد، شما نه تنها به او احترام میکنید بلکه اصلاً
او را تقدیس میکنید؟ کمکم او را میپرستید و میگویید این شخص فقط شکلش شبیه ماست ولی
هیچ خصوصیتی از خصوصیات ما انسانها را ندارد. حالا اگر از این شخص بپرسیم که آقا شما چرا این
کار را انجام میدهید؟ و متوجه شوید که علت این کارها، به یک مسئله شخصی برمیگردد!!! تمام این
احترام و قداست از این میرود.
در مورد حضرت اباعبدالله علیهالسلام و یارانشان (همانطور که قبلاً اشاره شد، ما فعلاً با محتوی کاری
نداریم، فعلاً میخواهیم معجزه بودنی این جریان را برای یک شخص بی دین، بیان کنیم) اولاً باید توجه
کنیم که این داستان، اسطوره و افسانه نیست بلکه یک واقعه مسلم تاریخی است و آن قدر سند و
دلیلی برای آن وجود دارد که هیچ انسان عاقلی بر تحقق آن شک نمیکند . این
مهمترین سند و دلیل، این که عاملین آن یعنی قاتلین آن حضرت و اصحاب ایشان هم این قضیه را انکار
نکردهاند. یعنی این واقعه توسط دو گروه نقد شده است: یکی خانواده و بستگان و طرفداران گروه مقتول
و دیگری خانواده و طرفداران گروه قاتل . اگر این واقعه فقط از طریق گروه مقتول ، نقل میشد، سندیت
این واقعه در شرایطی، قابل مناقشه میبود. اما گروه قاتل که با این کارشان، مشکلاتی هم برایشان به
وجود آمده است، این واقعه را نقل کرده و انکار نکردهاند و در کتب برخی طرفداران آنها هم مانند کتب
مخالفانشان این جریان نقل شده است. به این دلیل ، عقل انسان به هیچ وجه در قطعیت وقوع این واقعه،
تردید نمیکند. البته احتمال دارد اما در برخی از جزییات قضیه، احیاناً مناقشه بکنیم، ولی در کلیت این قضیه،
هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.
کلیت قضیه این است که یکی از اولاد پیامبر آخرالزمان صلیالله ً با ۱۷ نفر از اهل خانواده خودش و نزدیک به
۶۰ نفر از افراد قبیله و غیر قبیلهاش با حکومت زمان خودشان برخوردی نظامی کردهاند و با این کیفیت، از بین
رفتهاند.پس در اصل قضیه تردیدی وجود ندارد. حالا مقداری وارد جزییات قضیه میشویم. من فقط آن مقدار از
بحثها را که به موضوع ما مربوط است مطرح میکنم.
میدانیم که این واقعه، در ادامه جریانی تاریخی است که بر سر مسئله حکومت در بین مسلمین واقع شده
است که چه کسی باید حاکم باشد. گروهی از مسلمین که شیعیان باشند، از همان اول حاکمیت را نپذیرفتند.
این گروه با معیارهایی که داشتند، به حاکمان وقت میگفتند که شما غاصب خلافت رسید و این داستان چند
دهه طول کشیده و از امیرالمؤمنین علیهالسلام به امام حسن علیهالسلام رسیده است و ایشان با معاویه
درگیری داشتند تا سرانجام به یک توافقنامه رسیدند و بعد از آن توافقنامه، امام حسن علیهالسلام شهید
میشوند و بعد از امام حسن علیهالسلام، امام حسین علیهالسلام بهز به احترام توافقنامهی برادر گرامی
شان صبر میکنند تا این که معاویه از دنیا میرود. حالا پسر معاویه میخواهد حاکم شود البته معاویه در زمان
حیاتش، تلاش میکند برای او از مردم بیعت بگیرد. حالا بعد از اینکه معاویه از دنیا رفت، قضیه را علنی میکنند.
هدف قیام حضرت اباعبدالله علیهالسلام از زبان خودشان
پس به ظاهر قضیه، تأکیدی بر سر حکومت است. اما به طوری که حضرت اباعبدالله علیهالسلام بیان میکنند،
اهداف متعالی انسانی است ، میفرمایند: « و همانا من از روی خودخواهی و برای هوا و هوس و یا برای فساد
در جامعه و رفتار ظالمانه قیام نکردهاند بلکه قیام من برای اصلاح در امت جدم است،و میخواهم امر به معروف
و نهی از منکر نمود و به سیره و روش جدم رسولالله و پدرم علی بن ابیطالب رفتار کنم. پس هر کس دعوت
مرا از روی اطاعت از حق بپذیرد پس به دعوت خداوند پاسخ مثبت داده است و پذیرش امر خدا از هر چیز
سزاوارتر است . و هر آن کس بر این قیام و حقطلبی من پاسخ رد و منفی دهد پس در مقابل او شکیبایی
پیشه میکنم ، تا اینکه خداوند میان من و این قوم که در مقابل و مخالف من هستند آن گونه که خود صلاح
میداند، بر اساس حق، حکم فرماید که او بهترین حاکمان و قضاوت کننده گان است». این بیانیست که
ایشان داشتند. کار به جایی میرسد که این افراد قلیل به وسیله افراد کثیری محاصره میکنند و میخواهند
که اینها از این ادعایشان دستبردارند و به اصطلاح بیعت کنند .
البته در مباحث آتی مطرح خواهیم کرد که آیا اهداف حضرت اباعبدالله علیهالسلام فقط یک دسته اهداف
ظاهری بوده یا اهداف باطنی و جمع بین این دو هدف بوده است. و نظرهایی که در مورد هست را بررسی
خواهیم کرد. فعلاً وارد جزئیات دیگر بحث نمیشویم. فقط این مقدار عرض میکنیم که ایشان و یارانشان
را محاصره کردند و گفتند یا باید تسلیم شوید و یا باید بجنگید. از لحاظ نظامی و تعداد افراد دو طرف، یک در
صد هم احتمال نداشتند که نتیجه غیر از این شود که اتفاق افتاد. وقتی یک طرف ۱۰۰ نفر باشند و طرف دیگر
هزاران نفر باشند، نتیجه معلوم است. پس امکان تغییر نتیجه وجود نداشت است. حالا ببینیم افراد در اینجا
چگونه عمل کردند.
این افراد حداکثر ۱۰۰ نفر بودند و خانواده برخی از این افراد نیز در صحنه حضور داشتند. این افراد در چند روزی
که این ماجرا اتفاق میافتد، میدیدند که هر روز حلقه محاصره تنگتر میشود و از لحاظ نظامی در تلهای
کرده بودند که راه پس و راه پیش را نیز به رویشان بسته بودند و فقط میگفتند که یک راه دارید و آن هم اینکه
خودتان را تسلیم کنید و الا همهتان از بین خواهید کرد. اینجا اول میبینیم که همه یاران حضرت بالاجماع و
بدون هیچ اختلافی تسلیم اقا و مولایشان بودند و ثانیاً اینها همه در این تصمیمی که گرفتهاند، میدانستند
که کشته خواهد شد و به لحاظ شرایط عینی نیز سخت ترین گونه مرگ بوده است .
در بیابانهای کربلا و به لحاظ جغرافیایی در یک منطقه سوزان و در وسط یک بیابان گروهی را محاصره کردند
و میخواهند با این حال مبارزه کنند. در این گروه، ذرهای ضعف و سستی و ترس وجود ندارد که بگویند حالا
بیایید که مذاکره کنیم و مسئله را با صحبت کردن خاتمه بدهیم، مطلقاً این حرفها نبوده است.
در مورد شخصیتهای این واقعه اول به حضرت اباعبدالله علیهالسلام میپردازیم، بعد برمیگردیم شخصیت
های دیگر را بررسی میکنیم. حداقل به دو نفر از فرزندانشان حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر علیهالسلام
در این قضیه به صورت مستقیم شهید شدهاند. برادران و برادرزاده های ایشان شهید شدند و بقیه شهدایی
که حدود ۶۰ نفر بودند، هیچ پیوندی و منافع مشترکی با ایشان نداشتند. انسان بالاخره کاری که انجام
میدهد باید منفعتی داشته باشد، تجارتی کند یا نسبت فامیلی داشته باشد یا … این افراد هیچ کدام
از این موارد را نداشتند. همچنین خصوصیت سنی این افراد را هم در نظر بگیرید. تقریباً میانگین سنی این
افراد بالای ۵۰ سال بوده است، خود حضرت اباعبدالله علیهالسلام ۵۸ ساله بودهاند. اغلب یاران حضرت
پیرمرد بودند اما حضرت قاسم علیهالسلام ۱۳ ساله هم بوده است، یعنی شما الان افراد بالا ۵۰ سال
را نگاه کنید ، متوجه عرض بنده خواهید شد.
حالا این افراد در چنین صحنهای که یک صبح تا ظهر طول کشیده است جان خود را خالصانه دادهاند.
در مباحث آینده عرض خواهیم کرد که اصلاً حضرت وقتی در راه میآمدند، وظیفه هدایتگری داشتند و
سعی داشتند که افراد را در این راه داخل کنند. مثلاً در بین راه به یکی از افراد برخوردند و او را دعوت کردند،
آن شخص گفت که من خود نمیآیم ولی شمشیر و اسب خوبی دارم، آنها را به شما میدهم. حضرت
فرمودند ما به شمشیر و به اسب تو نیاز نداریم. در حالی که انسان در صحنه نبرد همه به شمشیر نیاز دارد
و هم به اسب .
اساساً در جریان حضرت اباعبدالله علیهالسلام بحث در محاسبات مادی و فیزیکی نیست، یعنی حالا یاران
حضرت به جای ۷۰ اگر ۱۰۰ نفر میشدند، فرقی نمیکرد چون همه کشته میشدند.
داستان این نیست، داستان این است که اگر مثلاً بنده به شما یک لطفی بکنم، پولی به شما بدهم،
شما تمام سعی و تلاشتان بر این متمرکز میشود که آن عمل بنده را جبران کنید و دین خودتان را به
بنده ادا کنید. از قضا فردا بنده در خیابان دچار مشکل میشود و شما میآیید خودتان را به جای من در
سختی میاندازید. این که بنده ببینم شما خودتان را به خاطر من به زحمت میاندازید، سخت خواهد بود.
حالا اگر هر چه درجه کرامت شخص بیشتر باشد، برای خودش آسانتر است که به مشکل بیافتد تا این
که دیگران به خاطر او به زحمت بیفتند. این مسئله برای آن شخص خیلی سخت است که تعدادی افراد
به خاطر محبت به شخص او، در گرفتاری بیفتند، آن هم نه تنها گرفتاری، بلکه تمام هستی خود شان را
در راه او فدا کنند. افراد مختلف از پیرمرد و نوجوان جانشان را فدا کنند. مگر امروز در این فیلمها این طور
نیست که وقتی تبهکاری میخواهد جان خودش را نجات دهد، چند نفر را گروگان میگیرد و اساس
حکومتهای امروزی هم اینطور است که میگویند به خاطر آن چند گروگان، اجازه دهید تا مثلاً پولها
را سرقت کنند، تا بالاخره چند نفر کشته نشوند. حالا شما در نظر بگیرید یک نفر بیاید و به دیگران اجازه
بدهد که به فجیع ترین شکل کشته شوند، آن هم فقط به دلیل تصمیمی که او گرفته است. تمام افراد
تکتک میآیند و جانشان را فدا میکنند. بعد نوبت میرسد به بنیهاشم، یعنی عزیزترین کسانیکه
از آنها عزیزتر را نمیشود تصور کرد. فرزندان خود حضرت، آن هم در سنین و شرایط مختلف، یک فرزند
برومند ۱۷ یا ۱۸ سال مانند حضرت علی اکبر علیه السلام که وقتی ایشان خواستند به میدان بروند،
حضرت اباعبدالله علیهالسلام در موردشان فرمودند:
«بار خدایا تو بر رفتار این قوم گواه باش که همانا جوانی به سمت آنها میرود که شبیه ترین مردم
است به رسول اکرم صلیالله ، چه از حیث شکل و قیافه و چه از نظر اخلاق و منش، ما هر وقت مشتاق
دیدار رسولالله صلیالله علیهوآله و سلم میشدیم، به این جوان نگاه میکردیم.»
فرزندی دیگر طفل شیرخوار، بعد برادرزاده های حضرت که به پسران امام حسن علیهالسلام میشدند،
از نوجوان ۱۳ ساله تا جوانان برومند بنیهاشم، همچنین فرزندان برومند خواهر بزرگوارشان، حضرت زینب
علیهاالسلام و برادری مانند حضرت ابوالفضل علیه السلام و سایر برادران ایشان. همه اینها در مقابل
حضرت اباعبدالله علیهالسلام به صورت فجیعی کشته میشوند. بعد هم خود ایشان که همگی تمام
هستی شان را فدا کردند.
« به نقل از کتاب معجزه عاشورا نوشته حسین غفاری »